واقعیت اینه که میتونم. واقعیت اینه که میتونم و میدونم که میتونم. به نظرتون از خود راضی بودنه؟ یا فکر میکنم چه خری هستم؟ خب. نتایج و شواهد حرف میزنن. واقعیت اینه که من کاملاً قدرت رهبری و مدیریت دارم. واقعیت اینه که عشق عمیقی به رقابت در اعماق قلب من وجود داره که باعث میشه من اگه بخوام، رقیب سخت و آزاردهندهای از آب در بیام. واقعیت اینه که قدرت بالایی تو جذب آدمایی دارم که ازشون خوشم میاد و میخوام باهاشون دوست باشم. من شنوندهی خوبیم. احساسات آدما رو خوب دریافت میکنم. درک شهودی خوبی از موقعیت دارم و میدونم دقیقاً باید در چه لحظهای چه حرفی رو زد و سریع قلق آدما دستم میاد. بنابراین، میبینید؟ میتونم. اگر کسی منو به چالش بکشه، اگر کسی اعلام جنگ کنه و اگر کسی کفرمو در بیاره، میتونم و میدونم که میتونم کاری کنم تبدیل به خاطرهی محوی در گذشتههای دورِ بقیه بشه. من دوستهای کمی دارم. به آدمهای کمی نزدیک میشم. به آدمهای کمی گوش میدم و برای آدمهای کمی وقت میذارم. ولی با تمام قدرتم ازشون محافظت میکنم. با تمام قدرتم نگهشون میدارم. من نمیخوام رئیس باشم. واقعیتش اینه که در اکثر موارد ازش فراریم، ولی توی ذهن من آدمها دو دستهن: «یا بالا دستِ منی، یا خفه شو.» تو حق نداری به من دستور بدی. حق نداری برام شاخ و شونه بکشی و منتظر بمونی همونطوری که در برابر یه دوست کوتاه میام، سرمو برات کج کنم و با ملایمت و مهربونی بگم چشم. من با کسی نمیجنگم. من سرِ جام ایستادهم و عزیزانم رو در فاصلهی کمی از خودم نگه میدارم، چون قدرتشو دارم. ولی عزیزم، اگر با کلّه بیای تو شکم من، باور کن، تو کسی هستی که آسیب میبینه.
من میدونم کی هستم. تصور ماورائی از تواناییها و نقاط ضعف و قوتم ندارم. راستش بیشتر از نقاط قوتم به نقاط ضعفم آگاهم. میدونم چیزهایی هستند که نمیفهمم و راستش رو بخوای، واقعاً دارم تقلا میکنم که بتونم به عنوان یک دانشجوی خودروی سابق با بکگراند صفر مطلق الکترونیک و برنامهنویسی، توی رشتهای که همهش از الکترونیک و برنامهنویسی تشکیل شده و واحدهایی که مال دانشکدهی کامپیوترن و حتی نه برای مکاترونیک، خودم رو در سطح قابل قبولی نگه دارم. من فرض میکنم همه همینقدر تحت فشارن و فکر نمیکنم دارم شاخ غول رو میشکنم. فرض میکنم وقتی من دارم میدوام، بقیه هم دارن میدوان و ببین؟ باید از همینجا بفهمی من اون دختر ملایم و کمحرف و آرومی که فکر میکنی میشناسی، نیستم. من رقابتطلبم. من جنگندهم. از همه مهمتر، خجالتی نیستم. ترسو نیستم. زیردستِ تو نیستم.
پس. میبینی؟ من دقیقاً میدونم کی هستم.
تو چطور؟ تو هم میدونی کی هستی؟
چون تقریباً مطمئنم اگر میدونستی خودت کی هستی، و اگر میدونستی من کی هستم، میفهمیدی این که سعی کنی سر دوستای من باهام بجنگی، اصلاً فکر خوبی نیست. چون، عزیزم، بذار یه حقیقتی رو بهت بگم:
من. همیشه. میبرم.
درباره این سایت