دنیا جای عجیبی شده. یا شاید همیشه جای عجیبی بود. به طور دقیقتر اخیراً دنیا برای من جای ناراحتکنندهای شده. آدمها مُد میشن. افراد به آدمایی جذب میشن که من حتی با خوندن یک کلمه از نوشتههاشون به عارضههای پوستی متعدد دچار میشم. این که چه تجارت مزخرفی توی کانالهای تلگرامی برقراره و آدما برای ممبرهای بیشتر و کمتر چهها که نمیکنند و اخیراً با چه حجمی از مٶنثهای حالبههمزن و پارتنرهای احمقشون مواجه شدهم نیست که منو ناراحت میکنه. چیزی که منو ناراحت میکنه اینه که چقدر این آدمها طرفدار و مخاطب دارند. اینجا میخوام نقل قولی کنم از نیما نگارستان:
«چیزی که همیشه در مقابلاش بینهایت عصبانی، داغون، بیسلاح، غمگین و کفری میشم اینه که آدما چیزی که بهظاهر خوبه رو با چیزی که واقعا خوبه عوضی میگیرن! هیچجوری نمیتونم تحملاش کنم جز اینکه برم یهگوشهای بشینم و خودخوری کنم. بدبختی اینه که چیزی که ذاتا خوبه رو هیچجوری نمیشه ثابت کنی. یعنی با حرف زدن نمیشه کسی رو قانع کرد که فلانچیز واقعا خوبه! وقتی خوبه خب خوبه! چرا خوبه؟ چون خوبه! همین! اما برای چیزی که بهظاهر خوبه میشه هزارتا دلیل اورد! میبینی؟ حتا در مقایسه هم آدم بهنظر منطقی نمیآد! اینه که کفری، عصبانی، بیسلاح، غمگین، کوفت و زهرمار میشم.»
این که خدایا. چرا از این آدمها خوشتون میاد؟ محض رضای خدایان راستین و واهی، نمیبینید چقدر مزخرفه؟ نمیبینید چقدر فیک و توخالی و تقلبیه؟! و حالتون به هم نخورد؟ حالتون از این شوی «من یه دختر معمولیام که وای چقدر همه بهم میگن خوشگلن و چقدر پسرا دنبالمن و من هیچ علاقهای بهشون ندارم و وای وای شاهزادهی من بیا منو از شرّ گرگهای بد گنده نجات بده جیغ ویغ» به هم نخورد؟ حالتون از این مُد «ما معمولیها» به هم نخورد؟ حس نمیکنید دارن مسخرهتون میکنن؟ حس نمیکنین برای جذب دو نفر آدم بیشتر هر زبالهای مینویسن؟ حالتون به هم نمیخوره از این حجم از دست و پا زدن برای مقبول اکثریت واقع شدن؟
برام مهم نیست که چرا انقدر سخته که خودتون باشید. برام مهم نیست که از کی تا حالا زیبایی و تلاش برای زیبایی ضدّ ارزش شده و همه حس میکنند باید انکارش کنند. من نمیفهمم. من احترام میذارم. من تحسین میکنم دخترهایی رو که به زیباییشون اهمیت میدن و براش تلاش میکنند. فکر میکنید راحته؟ فکر میکنید حفظ کردن اون پوست و اون مو و اون هیکل آسونه؟ من نمیفهمم چرا تلاش یه نفر برای بهبود بخشیدن خودش تبدیل شده به کمبود اعتماد به نفس. جملهی معروف که من همین مزخرفیام که هستم. خب خاک بر سرت خب! تو که میدونی مزخرفی و معتقدی مزخرفی، سعی کن عوضش کنی. اگر فکر میکنی چاقی، کی گفته مجبوری تا آخر عمرت چاق بمونی و خودتو همینطوری که هستی دوست داشته باشی؟ عوض شو! تختهسنگ که نیستی! اگر دوست داری چاق باشی، خب باش! مجبور نیستی چون جکِ کابوس قبل از کریسمس مُده، خودتو رنده کنی که!
ولی محبوبیت همهی این کوفتها منو اذیت میکنه. من از پوستم مراقبت دائمی نمیکنم، چون اونقدری اذیتم نمیکنه و بهش اهمیت نمیدم، ولی به آدمایی که همیشه مرتب و زیبان و ماهی یهبار وقت پاکسازی پوست دارن احترام میذارم. به چشم من اینا آدمایی هستند که چیزی رو میخوان و براش وقت میذارن و به هیچجاشون نیست که کسی قضاوتشون کنه که سطحی یا فلانند. من اساساً نمیدونم چطوری باید با شلوار جین تنگ یا ناخنهای ده سانتی برم دانشگاه و مدیریتشون کنم، بنابراین به آدمایی که این توانایی رو دارن احترام میذارم. این خودش یه شکل دیگه از جدیت در تعقیب علاقهمندیهاست.
دنیای عجیبی شده. و من یهوقتا خیلی خسته میشم ازش.
پلاس:
لحن این پست احتمالاً خیلی عصبیه. اون هم چون همزمان داشتم با همسنگر سر این بحث میکردم که چرا فکر خوبی نیست که وقتی هیچکدوممون نیستیم، خونهای رو که خودمون اجاره کردیم و دیپازیتش رو دادیم، اجاره بدیم به کسی که ممکنه تصمیم بگیره برای کشت ماریجوانا یا ورژن کانادایی سکوت برّهها ازش استفاده کنه و مسئولیت هر اتفاق کوفتیای که توی این خونه میفته با ماست. الحمدلله موفق شدم در انتها قانعش کنم (اونم نه از لحاظ منطقی، احتمالاً صرفاً چون مشخص بود دارم عصبی میشم) وگرنه راهکار بعدیم «من اون بازهی زمانی ازت اتاقتو اجاره میکنم.» بود.
درباره این سایت