از وقتی اومدم کانادا، جلساتم با ماندانا یه‌مقدار عجیب شده. عجیب بودنش اینه که دارم چهره‌ی خودم رو اون بغل می‌بینم. گاهی دیدن چهره‌ی خودتون جلوی روانکاوتون و توی وضعیت صداقت مطلق، دانش عجیبی بهتون می‌ده. دانشی که می‌تونه مثل یه مشت بخوره تو صورتتون.


امروز داشتیم حرف می‌زدیم و بحث اعتمادبه‌نفس بود. و می‌دونید؟ من همیشه تو زندگی‌م اینطوری بودم که دارم کار خاصی نمی‌کنم. همه می‌تونن. همه همینطوری‌ان. هرکسی اگه بخواد می‌تونه کارایی که من می‌کنم رو بکنه. هرکسی می‌تونه بنویسه. می‌تونه درس بخونه و نمره بگیره. هرکسی می‌تونه به چیزایی که می‌خواد برسه. هیچ‌وقتم فکر نکردم اعتمادبه‌نفسم کمه. یا زیاده. هیچ‌وقت فکر خاصی در مورد خودم نکردم. هیچ‌وقت جسارتش رو نداشتم که کمال‌گرا باشم. هیچ‌وقت فکر نکردم  که کمال‌گرا باشم. منظورم اینه که من تقریباً با جری بزرگ شدم. :)) در مقام مقایسه خالق متعال هم حتی ممکنه کمی از موضع کمال‌گرایی‌ش عقب‌نشینی کنه. :))


امروز وسط صحبت ماندانا داشت می‌گفت: «.و تو داری سعی می‌کنی کافی باشی.»

و همون‌موقع من قیافه‌ی خودم رو دیدم. دیدم چطوری صورتمو با انزجار درهم کشیدم و اخم کردم. یه‌جوری که انگار بهم توهین شده باشه، کشیدم عقب. و حتی مکث هم نکردم قبل از این که حرف ماندانا رو قطع کنم و نذارم ادامه بده:‌ «من نمی‌خوام کافی باشم.» یه آرمینای دیگه بود. یه آرمینای دیگه بود که داشت اون حرفا رو می‌زد. یه آرمینایی که. نمی‌دونم. آرمینایی که مغرور بود. آرمینایی که می‌جنگید. آرمینایی که هیچ‌وقت ندیده بودمش. «من می‌خوام کامل باشم!» آرمینایی که زند ه بود. خدایا. چقدر. فرق داشت. «هیشکی نمی‌خواد کافی باشه. نمی‌خوام برای "او" یه پارتنر کافی باشم، می‌خوام the one باشم!»


و یهو. همه‌ی اینا مثل مشت خوردن تو صورتم. اون حجم از عطش. اون تمنایِ مطلق بودن. برای کامل بودن. برای بدون نقص بودن. برای بهترین یا هیچ‌چیز بودن. همون چیزی که باعث می‌شد اون همه توقعات مختلف رو از خودم داشته باشم. باور داشته باشم حق ندارم اشتباه کنم. چون تو وارد بازی می‌شی که ببری! توی جنگ باخت معنی نداره: تو یا می‌بری یا می‌میری. اون آرمینا چیز دیگه‌ای رو نمی‌شناخت. تو یا کاملی یا هیچ‌چیز نیستی. آرمینایی که نمی‌خواست همین‌طوری یه درسی بخونه و بره. همین‌طوری یه چیزی بنویسه و بره. همین‌طوری یه زندگی‌ای بکنه و بره.


آرمینایی که با تک‌تک ذرّات وجودش داشت فریاد می‌کشید که برای ادامه‌ی حیاتش نیاز داره کامل باشه.


هوم.

جلسات روانکاوی چیزای عجیبی هستند عزیزانم.


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : آرمینایی ,می‌تونه ,هیچ‌وقت ,همین‌طوری ,کامل ,نکردم ,بودن برای ,داشته باشم ,آرمینای دیگه ,کمال‌گرا باشم ,هرکسی می‌تونه
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

درب چوبی و ضد سرقت ارزان قمیت دانلود فایل کجا هستم mahdi-yas Emily شیرین Marcus طراحی وب سایت بهترین متخصص شنوایی شناسی در غرب استان تهران